با توجه به نکات فوق، توسعه فرآیندی است که یک نظام هدفدار و نهایت مدار طی آن انگیزه ها و توانمندی های خود را برای تحقق بخشیدن به خواسته ها و نیازهای خود و مدیران افزایش می دهد. سازمان بعنوان یک سیستم اجتماعی چگونه می تواند توسعه خود و اعضای خود را تسهیل و ترغیب نماید. فیلسوفان یونان باستان برای توسعه انسان پیشرفت به سوی چهار عامل ایده آل را ضروری و در مجموع کافی می دانستند : حقیقت، فراوانی، نیکی و زیبایی.
عامل حقیقت وظیفه علمی و فن شناسانه جامعه است. این خصلت ترغیب و تسهیل تولید اطلاعات، دانش و درک لازم افراد برای انتخاب کارآمدترین وسایل موجود و توسعه روز افزون کارآیی این وسایل را در برمی گیرد.
عامل فراوانی وظیفه ی اقتصادی جامعه است. این عامل ترغیب و تسهیل تامین منابع مادی و فکری لازم برای به هدف رسیدن افراد را در برمی گیرد. این کار تولید و توزیع این منابع- به وجود آوردن، اعلام وجود، در دسترس قرار دادن و جلوگیری از سرقت و تخریب آن ها- را شامل می شود.
عامل نیکی وظیفه اخلاقی- معنوی جامعه است. جهت آن از میان بردن نزاع بین هدف های درونی افراد (آرامش روان) و میان افراد (آرامش دنیا) است. اگر نزاع درون فرد از میان نرفته باشد، او هدف هایی دارد که پیشرفت به جانب آن ها ناممکن است. این موضوع دست کم برای برخی کسان که با دیگران در نزاع اند نیز مصداق دارد.
عامل زیبایی وظیفه زیبایی شناختی جامعه است. این وظیفه به شرح بیشتری نیاز دارد، زیرا کمتر فهمیده شده و در حال حاضر از عوامل دیگر بحرانی تر است. رمز و راز زیباشناختی در این حقیقت نهفته است که در طول تاریخ تنها انگشت شماری فیلسوف توانسته اند آن را در فلسفه خود ملحوظ نمایند. زیباشناختی در کار این معدود هم بیشتر به عنوان زایده ای باقی مانده و جزء لاینفک فلسفه آن ها نشده است. از سوی دیگر تعداد بسیار اندکی از کسانی که به این مهم پرداخته اند، توانسته اند به درک ما از علم، اقتصاد، اخلاق یا معنویت کمک کنند. از نظر تاریخی زیبایی شناسی مایه سرشکستگی خانواده ی فلسفه بوده است.
گسست زیبایی شناسی در این حقیقت نهفته است که مدیران کم و بیش میدانند علم، اقتصاد، و اخلاقیات یا معنویات مدیریت چیست، اما اغلب درباره زیبایی شناسی مدیریت چیزی نمی دانند. از زمان های گذشته این فرض قوت گرفته که میان زیبایی شناسی و مدیریت ربطی وجود ندارد.
اکنون باور داریم که دست کم جامعه های به اصطلاح توسعه یافته به پیشرفت هایی در زمینه علم و اقتصاد دست یافته اند، اما کمتر کسی ادعا می کند که پیشرفت های اخلاقی و معنوی هم وجود داشته است. به ندرت کسی باور می کند که ما پیشرفت عمده ای در این زمینه داشته ایم : که هنر بهتری آفریده باشیم یا زیبایی طبیعی یا ساخته دست بشر را بیش از اجدادمان تحسین کنیم.
توجه ایکاف[۳۲] نسبت به زیبایی شناسی از این اعتقاد سرچشمه می گیرد که عدم پیشرفت در این حوزه دلیل بنیادی یکی از بحرانی ترین مسائل جامعه، یعنی کاهش کیفیت زندگی است. برای توجیه این اعتقاد، نخست باید ماهیت کارکرد زیبایی شناسی را در جامعه روشن ساخت. چون که دربار هی زیبایی شناسی دانش و درک درستی وجود ندارد، تقریباً هر اظهار نظری درباره ی آن، بحث و گفتگوهای بسیاری پدید می آورد. با جود این، بدون پرداختن و گذر از چنین مباحث های، دستیابی به کیفیت زندگی ممکن نخواهد شد. منظور، کیفیت زندگی به طور کلی و کیفیت زندگی کاری به طور اخص است. (راسل ایکاف،۱۳۷۵ : ۴۵،۴۷)
مساله مربوط به کوشش های بهبود کیفیت زندگی دیگران، از جمله زندگی کاری آن ها، ناشی از آن است که دیگران یا فرصت انجام آنرا برای خود ندارند و یا فاقد توانایی لازم اند. مدیران و برنامه ریزانی که فرصت بهبود بخشیدن به کیفیت زندگی دیگران را دارند، حتی اگر فاقد توانای باشند ،به اندازه گیری آن نیازمندند.
با این وجود، اگر کسانی که این برنامه ها برایشان تدوین می شود، خودشان فرصت و توانایی بهبود بخشیدن را داشتند، مساله اندازه گیری از میان می رفت. آنچه ضرورت دارد این است که افراد توانایی ارزیابی کیفیت زندگی خود را داشته باشند، فرصت بهبود بخشیدن آن را داشته باشند، برای انجام این کار ترغیب شوند و کوشش هایشان در انجام این کار تسهیل شود. بنابراین مساله برنامه ریزی این نیست که چگونه می توان کیفیت زندگی دیگران را بهبود بخشید، بلکه این است که چگونه می توان در آن ها توانایی انجام این کار را برای خودشان پدید آورد و به آن ها آموخت که پیوسته آن را اثر بخش تر انجام دهند. این مساله مجدداً صورت بندی شده را می توان از طریق ترغیب و تسهیل مشارکت دیگران در طراحی و برنامه ریزی برای سازمان ها و موسساتی که در آن ها عضویت دارند حل کرد. (راسل ایکاف،۱۳۷۵ : ۵۳)
بنابر این از این دیدگاه سیستمی جامعه یا سازمانی توسعه یافته است که هم از ابعاد کمی و هم کیفی بصورتی متوازن، رشد و توسعه یافته باشد.
هیوک بر این نتیجه تاکید می نماید که فعالیت های اداری در کشورهای در حال توسعه صرفاً به حفظ قانون و نظم و اجرای خط مشی های عمومی محدود نمی شود، بلکه امور نوسازی، توسعه اقتصادی و گسترش خدمات اجتماعی را نیز که از اهمیت زیادی برخوردارند را در برمی گیرد.
اساس توسعه حفظ وضع موجود نیست بلکه جوهر توسعه خلق و ایجاد شکل موثر از آینده است در این شرایط نیاز به توانایی برای طراحی و اجرای امور، از جمله تکنولوژی ها، بیشتر از نیاز به خود تکنولوژی هاست و لازمه آن «استراتژی توسعه ای» با تاکید بر فرآیند نهادسازی می باشد.
۸-۲-۲-نظریههای ارتباطات و توسعه
طی سال های گذشته، حداقل چهار چشمانداز یا چهار دیدگاه در قبال دستیابی به توسعه شکل گرفته است : «نوسازی» اولین آن هاست که مبتنی بر نظریه اقتصادی نئوکلاسیک است و در جهت ارتقای توسعه اقتصادی سرمایهداری حرکت میکند. در این دیدگاه، مدل رشد اقتصادی غرب به همه نقاط دیگر قابل تعمیم تلقی میشود و تکنولوژی های مدرن هم باید در توسعه نقش مهمی ایفا کنند.
دومین دیدگاه، همان اندیشههای انتقادی موجود در قبال توسعه است. از دیدگاه انتقادی، توسعهگرایی فرهنگی و اقتصادی و امپریالیسم نوسازی مورد چالش قرار میگیرد. اندیشه انتقادی خواستار بازسازی سیاسی و اقتصادی در مسیر توزیع عادلانه منابع و دستاوردها در میان جوامع است. سومین قلمرو متعلق به اندیشههای رهاییبخش و وحدتگرا (توحیدی) است. این اندیشهها عمدتاً برگرفته از الهیات رهاییبخش است که متمرکز بر رهایی فردی و جمعی جوامع از بند ستم به مثابه کلید خود اتکایی است و از اینرو هدف توسعه قلمداد نمیشود.
اندیشه توان بخشی، چهارمین عرصه را شکل داده است. این اندیشه عمدتاً در ادبیات دهه ۱۹۹۰ ارتباطات و توسعه مورد تأکید قرار گرفته، اما در عین حال، هنوز از نظر اصطلاحات، نمونهها و سطوح تحلیل و نتایج، چندان قوام نگرفته است. از دیگر سو نمیتوان بیآنکه به درک درستی از مفهوم توان و قدرت رسید، به تعریف توان بخشی دست یافت.
مفهوم توانبخشی در ضمن با مفاهیم قدرت و کنترل در تئوری و علل توسعه، رابطه دارد.
همانگونه که ذکر شد، تئوری و عمل ارتباطات توسعه بیانگر آمیزهای از دیدگاه ها در قبال ارتباطات، توسعه و توان بخشی است. پژوهشگران و دستاندرکاران عرصه ارتباطات توسعه، هنوز میخواهند بین دو جریان تمایز وجود داشته باشد: عدهای که ارتباطات را یک نظام سازمانی برای تحویل (توزیع و ارائه) میدانند و عدهای که در یک برداشت گستردهتر، ارتباطات را غیرقابل تفکیک از فرهنگ و تغییرات اجتماعی میدانند. در واقع باید گفت که این جهتگیری، حاکی از اتکا به فرضیات مختلف نسبت به مقولات توسعه، توانبخشی و ارتباطات توسعه است و به دیگر سخن از اختلافنظر در این زمینه حکایت میکند.
۹-۲-۲-نظریههای ارتباطات برای توسعه
نظریههای ارتباطات برای توسعه را میتوان در دو گروه طبقهبندی کرد : گروهی که در قلمرو پارادایم حاکم نوسازی قرار میگیرند و گروه دوم یک پارادایم آلترناتیو و مطلوب دیگر که در واقع در برابر مدل تجویزی و «نشت به پایین» پارادایم نوسازی قرار میگیرد (۱۹۹۶, Rifkin).
نخستین خانواده نظریهها مرکب از نظریه ارتباطات و نوسازی، نظریه نوآوری، نگرش بازاریابی اجتماعی و استراتژیهای آموزشی _ سرگرمکننده است. اما در خانواده دوم نگرش هایی چون مدل پژوهشی مبتنی بر کنش مشارکتی و توان بخشی یا تفویض اختیار و قدرتبخشی گنجانده شده است.
۱۰-۲-۲-پارادایم نوسازی
«نوسازی» یکی از پرقدرتترین پارادایم هایی بود که پس از جنگ جهانی دوم سر برآورد و دارای پیامدهای متعدد اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی برای جهان سوم بود. نوسازی یک محصول عملیاتی از مفهوم «توسعه» و مبتنی بر نظریه سیاسی لیبرال بود و بنابراین در پروژه بزرگتر روشنگری (تنویر) یعنی خردگرایی، عینیگرایی و سایر اصول فلسفی علم غربی ریشه داشت. تعریف جامعه مدرن در نظریههای نوسازی، به جوامع صنعتی غربی در همه حوزههای جامعه مشتمل بر نهادها و رفتارهای اقتصادی ـ سیاسی، نگرش نسبت به تکنولوژی، علم و فرهنگ، شبیه است. مدل اقتصادی نظریههای نوسازی همان نگرش نئوکلاسیک است که سنگ پایه اقتصادهای غربی را میسازد. پارادایم حاکم در این عرصه همان میزان تولید ناخالص ملی است و تشویق همه عوامل و نهادها در مسیر شتاب بخشیدن به رشد در عرصههایی نظیر صنعتیشدن سرمایه بر، تکنولوژی و مالکیت خصوصی در حوزههایی چون تولید، تجارت آزاد و اصل بازار آزاد. پارادایم نوسازی نه تنها از نظریه اقتصادی بلکه از نظریه تکامل اجتماعی هم بهره گرفته و به همین خاطر بود که در فرآیند نوسازی جوامع انسانی، در سطح کلان از نظرات داروین در نظریههای نوسازی استفاده شده است. نظریههای مبتنی بر تکامل اجتماعی، تأثیرگذار بوده و باعث مطرح شدن مفاهیم مهم دیگری در زمینه جامعهشناسی توسعه شده که از میان آنان میتوان به نظریههای «دوپایه» یا «دوقطبی» توسعه اشاره کرد. در این نظریهها، همه مراحل جهانی موجود در نظریههای تکامل اجتماعی به دو قطب ایدهآل ـ معرف، تقلیل داده شدند : پیوستگی اجتماعی در برابر همبستگی اجتماعی، جوامع سنتی در برابر جوامع مدرن و غیره.
جوامع جهان سومی در این نظریهها جزو جوامع سنتی طبقهبندی میشدند و جوامع صنعتی غربی طرف مدرن به حساب میآمدند. جوامع پیشرفته غربی در رویارویی با مسائل اقتصادی، تکنولوژیک، فرهنگی و اجتماعی در فرآیند تغییرات اجتماعی؛ دارای طیفی از خودمختاری آن هم از نوع نظاممند تصویر میشوند اما از دیگر سو، جهان سومیها که فاقد تفکیک نقش در نهادها و فاقد مشخصههای همگامی با تحولات جهانی و فاقد سایر مشخصههای کمّی کشورهای صنعتی بودند، در مواجهه با مشکلات و بحرآن ها و یا حتی در مدیریت مسائل محیط خود، فاقد توان و قدرت ترسیم میشوند. از سوی دیگر، اگر از سطح خرد به نظریههای نوسازی نگریسته شود، تأکید این نظریهها بر ضرورت تغییر ارزشها و نگرشهای فردی هم کاملاً آشکار است. در این سطح، براین نکته تأکید میشود که تغییر دادن ارزشهای فردی، پیششرط ایجاد جامعه مدرن است. محققانی چون مک کللند (۱۹۶۷)، لرنر (۱۹۵۸)، اینکلس (۱۹۶۶) و راجرز (۱۹۶۹) مشخصههای هنجاری – ارزشی مؤثر در نوسازی افراد در غرب و خصیصههای مانع نوسازی در جهان سوم را فهرست کردهاند. این محققان معتقدند نوسازی جهان سوم در گرو تغییر یافتن خصایص افراد جهان سومی است و اینکه باید نگرش ها و ارزش های خود را به خصایص مردم اروپای غربی و آمریکای شمالی شبیه سازند. به این ترتیب، نظریههای نوسازی، سنگ پایه معرفت شناختی اولیه را برای تئوریهای ارتباطات در خدمت توسعه فراهم ساختند. از سوی دیگر این امر باعث شد تا میراثی از جانبداری های تاریخی و نهادی که محصول پژوهش های مربوط به نقش «تبلیغ» بود و در فاصله دو جنگ جهانی در امریکا صورت گرفته بود، وارد این عرصه شود. در آن دوران، وسایل ارتباط جمعی، ابزارهایی پرقدرت قلمداد میشدند که میتوانستند در افکار مردم دخل و تصرف کنند و رفتارهای آنان را در مدتی کوتاه تغییر دهند. این باور و تعصب و جانبداری که صنعتی نهادینه به نظر میرسید توسط محققانی افشا شد (گلاندر، ۲۰۰۰؛ سیمپسون، ۱۹۹۴).
انتقاد شدید و جدی از گزارههای پارادایم نوسازی از دهه هفتاد و از سوی محققان آمریکای لاتین و آسیا آغاز شد. آن ها این نکته را مطرح ساختند که روند توسعه در کشورهای جهان سوم با فرضیات موجود در پارادایم نوسازی سنخیت ندارد. از دیدگاه این محققان، پارادایم نوسازی قادر به تبیین تغییرات اجتماعی در کشورهای رو به توسعه نبود و بیشتر به کار کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی میآمد. مدل اقتصادی نئوکلاسیک که مشوق نگرش موسوم به «نشت به پایین» به عنوان روشی سودمند برای توسعه تلقی میشد، از دهه ۱۹۷۰ اعتبار خود را از دست داد و رکود جهانی دهه ۱۹۸۰ و اصلاحات اقتصادی نئولیبرال در کشورهای جهان سوم باعث شد تا هر چه بیشتر عقب گذاشته شود. انتقادهایی که از جامعهشناسی مدلهای توسعه به عمل آمد بر انتزاعی بودن نظریههای اجتماعی، ماهیت غیرتاریخی گزارهها و بر اشتباه بودن شاخصهای توسعه که در واقع «همگانی های جهانی تکامل» را شکل داده بود و توسط محققانی چون پارسونز (۱۹۶۴) مطرح شده بود؛ انگشت گذاشت. افزون براین، مدلهایی که حکم قانون را یافته و توسط افرادی چون مکل کللند (۱۹۶۷)، هاگن (۱۹۶۲)، اینکلس و اسمیت (۱۹۷۴)، لرنر (۱۹۸۵)، راجرز (۱۹۶۹) و دیگران مطرح شده بود، به خاطرِ ماهیت قوممدارانه آن ها و به خاطر غفلت از نقش محدودیت های ساختاری در قبال کنش ها و رویههای فردی مورد انتقاد قرار گرفت. پارادایم نوسازی همچنین بهخاطر داشتن دیدگاه منفی نسبت به فرهنگ؛ به ویژه فرهنگ دینی و بهخاطر جانبداری ها و تعصبات پدرسالارانه و خود محور، طرف انتقادات بیشتری واقع شد. از دیدگاه تفکرات حاکم[۳۳]، اگر کشورهای جهان سوم میخواستند مدرن شوند باید سنن فرهنگی خود را نابود میکردند. اگرچه هنوز هم فرآیندهای نوسازی، سنن بومی را نابود میسازد و یا آن ها را به نحو مقتضی تغییر میدهد و یا جذب خود میسازد، اما دیگر نظریه نوسازی حامی آشکار ندارد. محققان نئومارکسیست، جنبههای متعددی از انگاشتههای پارادایم نوسازی را مورد انتقاد قرار دادهاند. از دیدگاه آن ها ، توسعه نیافتگی الزاماً فرآیندی متمایز از توسعه یافتگی نبوده و در واقع دو جنبه از یک فرآیند به حساب میآید. توسعه توسعه نیافته (,Frank 1969) در ملل جهان سوم در واقع با توسعه اقتصادی اروپای غربی و آمریکای شمالی در ارتباط است.
۱۱-۲- ۲-نظریه ارتباطات و نوسازی
در نظریه ارتباطات و نوسازی، ارتباطات چیزی فراتر از یک رابط میان فرستنده و گیرنده است. ارتباطات در این نظریه به عنوان یک سیستم پیچیده، کارکردهای اجتماعی ویژهای دارد و به این ترتیب رسانههای جمعی به عنوان عوامل و شاخص های نوسازی در کشورهای جهان سوم به کار گرفته شده اند، علاوه بر تحلیل نقش رسانههای جمعی در سطح کلان، پژوهشگران همچنین تحقیقاتی در زمینه تأثیرات ارتباطی انجام دادند و روی مدل هایی که جنبههای اجتماعی- روانشناختی افراد را برای انتقال از جامعه سنتی به مدرن ضروری میساخت، کار کردند.
۱-۱۱-۲-۲-گذر از جامعه سنتی
دانیل لرنر (۱۹۵۸) ایدههای بنیادین مربوط به رسانههای جمعی و نگرش مبتنی بر نوسازی را به تصویر میکشد. لرنر یک الگوی روانشناختی در افراد را شناسایی و توصیف کرد که هم برای جامعه مدرن ضروری بود و هم آن را تقویت میکرد. فرد موردنظر او به ظرفیت بالایی برای شناسایی مشخصههای جدید پیرامون خود مجهز بود و میتوانست نیازهای جدیدی را که جامعه بزرگتر ایجاد میکرد، در خود درونی سازد. به عبارت دیگر چنین شخصی از یک همدلی بالا برخوردار بود و این یعنی ظرفیت دیدن خودش در موقعیت دیگران. لرنر معتقد بود که همدلی دارای دو وظیفه است. اول، تواناسازی فرد برای عمل در یک جامعه مدرن که پیوسته در حال تغییر است و دوم اینکه همدلی یک مهارت جداییناپذیر برای افرادی است که میخواهند موقعیت سنتی خود را ترک کنند.
به این ترتیب، رسانههای جمعی، کارگزاران مهم نوسازی قلمداد شدند. افراد جهانسومی میتوانستند همدلی خود را با در معرض رسانهها قرار گرفتن گسترش دهند. چرا که رسانهها با نشان دادن چشماندازهای جدید، آن ها را در برابر رفتارها و فرهنگ های تازه قرار میدادند. رسانههای جمعی از این توان بالقوه برخوردار بودند که نسیم دگرگونی و نوسازی را در جوامع سنتی و منزوی به حرکت در آورند و ساختارهای زندگی، ارزش ها و رفتارهای جوامع سنتی را با آنچه در جوامع مدرن غربی بود، عوض کنند.
نقش قدرتمند رسانههای جمعی در نوسازی، توسط لرنر (۱۹۵۸) و شرام (۱۹۶۴) و عدهای دیگر در پژوهش هایی که در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ به عمل آمد، مورد تأکید قرار گرفت و همین پژوهش ها بود که گزارههای موجود در پارادایم حاکم توسعه را تکمیل کرد. به این ترتیب، رسانههای جمعی، حکم وسایل نقلیهای را یافتند که ایدههای جدید و مدل های تازه را از غرب به جهان سوم و از مناطق شهری به حومههای روستایی منتقل میکردند. نکته مهم دیگر، باور این مسأله بود که رسانههای جمعی میتوانند افراد ساکن در کشورهای رو به توسعه را برای پذیرش تغییرات سریع اجتماعی آماده سازند و این کار را از طریق استقرار «جوّ نوسازی» عملی سازند. این امر در واقع پذیرش این نکته بود که رسانههای جمعی قدرتمند هستند و بر افراد تأثیر مستقیم میگذارند. به این ترتیب نظریه گلولههای جادویی در مورد تأثیرات رسانههای جمعی در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در جهان سوم جا افتاد و این در حالی بود که حتی پیش از آن در آمریکای شمالی رد شده بود (۲۰۰۰Moody,).
قدرت رسانههای جمعی در یک سویه بودن، از بالا به پایین بودن، در همزمانی و در دامنه وسیع انتشار آن ها ریشه دارد. رسانههای جمعی از این نظر در کشورهای جهان سوم حکم «چندبرابرکننده جادویی» منافع توسعه را یافتند. مجریان، محققان و کارگران به طرز صادقانه ای قدرت فراوان رسانهها را به عنوان منادیان نفوذ نوسازی باور کرده بودند. بنابراین، اطلاعات حکم حلقه مفقوده در زنجیره توسعه را یافت.
۲-۱۱-۲-۲-موانع نوسازی و توسعه
نوسازی علیرغم تصویر آرمانی که از آن ارائه می شد، در کشورهای جهان سوم معمولاً با موانعی در مسیر حرکت مواجه گردید، از جمله آن که نیروهای سنت گرا بدون منازعه آن را نمی پذیرفتند، سنت گرایی تمایل به بازگشت به گذشته و حفظ ساختارهای قدرت، ارزش ها و ارتباطات سنتی و عدم درک کافی از تغییرات مانع از پذیرش آن بود. با توجه به آن که پست نیز یک نهاد اجتماعی و ثمره نگاه کلی جامعه است لذا موانع موجود در مسیر نظریه نوسازی را می توان به عنوان بخشی از عوامل و علت های عدم توسعه پست و دیگر نهادهای اجتماعی نیز تلقی کرد.
از جمله عواملی که به ایجاد مانع در روند نوسازی منجر گردید می توان به موانع ایدئولوژیکی، انگیزشی، نهادی و سازمانی نامناسب در کشورهای جهان سوم اشاره کرد.
۳-۱۱-۲- ۲-موانع ایدئولوژیکی
تلاش های ضد امپریالیسم و ضد استعماری، به عنوان یک حس ناسیونالیسم در اکثر کشورهای جهان سوم کامل و توسعه یافت، ولی تعداد کمی از آن ها نایل به پیوند ملی کامل و درست شدند. ناسیونالیسم گرایی به طور موقت در مقابل سلطه خارجی ایستاد و تمایلات، بیشتر در جهت کسب استقلال در قالب اشکال مختلف ملی گرایی نظیر ناسیونالیزم های مختلف نژادی، زبانی، مذهبی شروع به خودنمایی کرد. تاروپود سست و بی قید و بند علمی، منجر به ظهور ناسیونالیسم کمرنگی شد که به نوبه خود انگیزه ایدئولوژیکی توسعه را ضعیف می کرد.
اکثر جوامع در حال توسعه، برنامه های نوسازی خود را با تصورات به هم ریخته و اهداف متضاد در آمیختند. در اکثر جوامع تمایل قوی برای بازگشت به گذشته مطلوب وجود داشت. کشش به گذشته و تمایل به آینده بهتر و ضد و نقیض گویی در تنظیم و تغییر اهداف جامعه، در بسیاری از جهات یک معادله مبهم را به وجود آورده بود. یک چنین نظم بخشیدن به جامعه، سازش های بی منطق را بین سنت و نوسازی به وجود می آورد.
۴-۱۱-۲-۲-موانع انگیزشی
موانع مربوط به سطح انگیزشی متنوع و پیچیده اند. به طور عمده این عوامل نتایج تفضیلی فقر ایدئولوژیکی هستند. توده های مردم در جهان سوم، عموماً افق های ذهنی خود و چگونگی انگیزش و پیشرفت را محدود کرده بودند. این باور که جامعه می تواند و باید تغییر یابد و این که تغییر مطلوب (مورد انتظار) ضروری است در اذهان آن ها ریشه نگرفته بود. اصرار و انگیزش برای مشارکت در ماجراجویی نوسازی، کاملا اشاعه نیافته بود. در واقع، طبقه محروم حتی در تعیین محتوای طرح هایی که تصور می شد برای آن ها مفید باشند، سهمی نداشتند. هنوز فقدان انضباط اجتماعی عامل باز دارنده دیگری برای تکمیل موفقیت آمیز برنامه های نوسازی بود. اهداف گسترده ملی و علایق محلی حدود، با یکدیگر در ستیز بودند، به این معنا که تعدیل علایق محلی برای دستیابی به اهداف گسترده ملی به انحراف کشیده می شد.
برای دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت fumi.ir مراجعه نمایید. |